دل من در گرو عشق تو سوخت 

بیچاره  ندانسته در بازی زندگی سوخت 

نیم نگاهی و سر سوزن زلفی 

داد بر بادم  نیست هم دمی 


چند سال پیش دو تا برادر که اتفاقا جفتشون همکارمون بودن امدن کارگاه ، اصلا انگار همون ندیدن کارشونو انجام دادن رفتن 

اونروز  برا تعجب انگیز بود که واقعا ادم چطور میتونه اینقدر از برادرش کینه داشته باشه که حتی سلامم بهش نکنه 

و امروز خودم به این حال رسیدم  میبینمش یا حتی الان صداشو شنیدم حالم بد شد 

دنیا خیلی  عجیبه هیچ کس تا اخرش  دوستت نیست و هیچکسم تا اخرش دشمنت 

پس همیشه جوری با دشمنت رفتار کن که بتونه دوستت بشه و جوری با دوستت رفتار که اگه دشمنت شد اسیبی نتونه بهت برسونه

هر که دل آرام دید از دلش آرام رفت 

چشم ندارد خلاص ،هر که در این دام رفت 

گر به همه عمر خویش با تو بر آرم دمی

حاصل عمر آن دم است باقی ایام رفت

این باید آن باید شرک خفی زاید 

آزاد بود بنده زین وسوسه چون سوسن

علاوه بر اینکه پنج کیلو تو این مدت کم کردم معدمم کوچیک شده سحریه هرکار کردم یه لقمه دیگه بخورم غذام تموم بشه حالت تهوع بهم دست داد و نتونستم  خخخخخ

باید این حالو نگه دارم خیلی وزن باید کم کنم