چقدر دلم براتون تنگ شده بود :)

خیلی وقت بود میخواستم اپ کنم ولی موقعیتم و کارهایی که داشتم مانع از این کار شده بود

یه اتفاق برام افتاد که دیدم حتما باید بیام در بارش بنویسم:)

من حدود پنج ساله میام نت با اینکه تو وب سایته شهرمون عضوم و خیلی دوست تو دنیایه مجازی هیچ وقت خارج از نت با دوستان نتیم ملاقات نداشتم  به جز یه نفر که ارامش الانم رو مدیون ایشون میدونم

چند سال پیش با یه پسری تو وب سایت شهرمون  اشنا شدم حدودا دو سالی با هم دوست بودیم

خیلی با هم تو یاهو چت میکردیم حرف میزدیم در باره همه چی

خیلی  اسرار داشت که همو ببینیم ولی من بر اساس تفکرات غلط یا شایدم درستم هیچ وقت قبول نکردم چند بار شماره داد ولی هیچ وقت من بهش زنگ نزدم :))

تا اینکه گذشت گذشت ما از هم دور دورتر شدیم  که اگه الان بخوام تو نت پیداش کنم  فکر نمیکنم بتونم این کارو بکنم

قسمت جالبش از اینجا شروع میشه که من دیروز تو یه جلسه شرکت کردم یکی از دوستان تازه وارد که باهاش تو اون جلسه اشنا شدیم

هی به من میگفت تو چقدر چهرت اشناست

من تورو یه جا دیدم

چرا اینقدر اشنایی :)

بعد که رفتم من به اسم فامیل ادرسش توجه کردم دیدم بعله خوده دوسته منه :)

برام خیلی جالب بود که با اینکه عکس منو ندیده بود چرا اینقدر فکر  میکرد من اشنام :)

نظرات 1 + ارسال نظر
آ. ک سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 22:54

اینطور ک پیداس، شناخته کاملی داشت و البت تصور ذهنی قوی ای داشته! واقعن جالب بود! دنیای مجازی دوستیای خوبی واس آدم می ایجاده، اما فکره اینکه همه مجازها حقیقی بشن ی کم وحشتناکه! مثه بالماسکه ای ک بخاطر نقاب آدم صورتکهاشو کنار گذاشته و اما آخر جشن بگن نقابتو وردار!

اره :)
اصلا دوست ندارم تمامه دوستایه مجازیمو تو واقعیت ببینم :)
البته دیدن شما باعث افتخاره :)
دقیقا منم همیشه همین ترسو داشتم که هیچ وقت خودمو نشون ندادم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.