دیشب بعد حدود یازده سال باز نشستم فیلم مارمولکو دیدم خیلی خنده دار بود و دیالوگایه بسیار زیبایی داشت
یه جاییش پرویز پرستویی به مخاطبش میگه :بزمجه خریت خودتو گردن خدا ننداز خخخخخخخ
خیلی با این دیالوگ حال کردم
خیلی ادما رو دیدم با خریت خودشون به فنا رفتن بعدم تلبکار خدا و هرچی افریده شدند
کلا از این جور فیلما خیلی درس زندگی میشه گرفت
بگذریم
کلاس زبان ثبت نام کردم
بعد ظهر روزهایه فرد :))
فکر کنم پدر بزرگ کلاس محسوب میشم :)))
بزرگترینشون ده سال از من جوون تره :)))
استادمون یه خانمه که خیلی پختس خخخ(معادل پخته چه کلمه هایی میتونه باشه ؟)
قد بلنده خوشکله تازه فکر کنم موهاشم بلنده :))))))
اخه هر وقت داره پایه تابلو چیزیو مینویسه با اون یکی دستش مقنعشو از پشت میگیره فکر کنم چون نمیخواد موهاش پیدا بشه :)))))))
با من یه جور دیگه برخورد میکه فکر کنم از من خوشش امده
البته خوشش امده که نمیشه گفت میشه گفت دوسم داره خخخخخ
خیالبافی هایه یک ابله :)))))
بگذریم
یه کار نیمه وقتم پیدا کردم با درامد خوب :)
راستش کار قبلیمم میتونستم برم ولی اگه درگیرش میشدم نمیتونستم باز رهاش کنم برا همین رهاش کردم
کارهایه شهردایه جاخونمو دادم خواهرم بکنه :)
کلا همه چیز داره بر وفق مراد پیش میره
کاش تا اخر امسال خونم ساخته بشه :))))
خب دیگه مراقب خودتون باشید فعلا