ساعت سه صبح بود مامانم با چشمایه گرون و حال گیج ویجی امد تو خونه و داد میزد پاشید پاشید باباتون آبرو داشت
ما اصلا نفهمیدیم چی شده
فقط یادمه تا یه ساعت مامانم گریه میکرد و میگفت پاشید پاشید باباتون آبرو داشت
هرچی از خواهر برادرام میپرسیدم یعنی چی ابرو داشت منظورش چیه میگفتن نمیدونیم و همچنان پاشید پاشید باباتون آبرو داشت
تا صبح نمیدونستیم چی شده فقط پاشید پاشید باباتون آبرو داشت
تا صبح داداش بزرگم گفت بابا فوت کرده
امروز داشتم برا دوستم این قضیه رو تعریف میکردم هعی میپرسید یعنی چی باباتون آبرو داشت
گفتم نمیدونم یعنی میدونم ولی نمیدونم چی بگم
باز پرسید
یه لحظه یاد درموندگی اون شبم افتادم یه طوری ریختم بهم یه میخواستم پاشم یه بلایی سر دوستم بیارم
بعد که اروم شدم و داشتم رو این قضیه فکر میکردم
که چی باعث شد من در عرض چند ثانیه اینقدر اعصبانی بشم به این نتیجه رسیدم این قضیه یه باگه تو زندگیم که حل شدنی نیست و هر وقت بهش برسم میریزم بهم حتی الانم که دارم راجع بهش مینویسم ریختم بهم
شاید اگه اونشب یکی با زبون خودم باهام حرف میزدنه زبون بزرگ ترا الان اینقدر نمیریختم بهم که یه ربع از شدت ناراحتی شیقیقه هام نبض بزنه
آدم ک بزرگ میشه، فک میکنه همه خاطرات و حسوحال بد یا خوبی ک تو بچگی تجربه کرده با گذر سن تموم شده، اما درست ی وقتایی ک آدم مچ خودشو میگیره و دلیل کاراشو جستجو میکنه میبینه ک اوه، چقدر اون تجربه دوران بچگی تو رفتار امروزش، رو قضاوتا و اصن رو خود امروزش اثر گذاشته
سوای تایید علم روانشناسی خودم ب شخصه کاملن این موضوعو تو زندگیم دیدم، اما نمیدونم چرا همیشه ب انسان و تواناییش برای کنشگر بودن و نه صرفا عکس العمل نشون دادن، باور داشتم و دارم
اصلا جرات نکردم پستمو باز تا تهش بخونم خخخ
گاهی این خاطرات مثل سدی میشه که جلو پیشرفت ادمو میگیره از یه طرفم تجربس ادم نمیدونه رهاشون کنه یا بچسبه بهشون
.......
به نظر منم اصلا انسان ساخته شده واسه کنش کردن ولی واکنش ؛کنش امروز فردا نیاد دمه خونمون پس فردا که میاد و خودش باعث یه کنش دیگه میشه فکر میکنم زندگی ادما مثل دونه هایه زنجیره که پشت سر هم شکل میگیره حالا کدوم کنشه کدوم واکنش سخته فهمیدنش ولی اینکه بخوای زنجیرو پاره کنی و یه زنجیر نو ببافی واقعا سخته
گرچه این توانایی منحصر به فرد انسانه نسبت به بقیه موجودات