پام تو جاخونه پیچ خورد
دورشو سفت بستم که تکون نخوره
با یه قیافه زیر خاکی با لباس هایه راحتی با یه جفت دمپایی پلاستیکی تابه تا امدم لنگون لنگون رفتم تو صف نونوایی نون بخرم
یه دفعه صدا اشنا به گوشم خورد برگشتم دیدم دامادمونه
سلام حال احوال کردیم گفت پات شده شرح ماوقع که دادم گفت کنار جاخونت یه دوتا جاخونه دارم کسی مشتری داشتی بفرس خدافظی کردیم چند متری دور نشده بودم که یه اقایی که معلوم بود صدامونو شنیده رو به من گفت زمین داری بفروشی
گفتم من نه ولی ایشون دارند و اشاره کردم به دامادمون
گفت هان پس هیچی
خندیدم گفتم این مارو با این وضع دید فکر کرد هالوییم و میتونه سرمون کلاه بزاره وقتی دامادمونو دید فهمید این از خودش پدر سوخته تره دیگه هیچی نگفت
با یه خمچین مردمی داریم زندگی میکنیم :))