یه زمانی بد میدونستم گه گریه کنم
پیش خودم میگفتم مرد که گریه نمیکنه
بغض میکردم در حدی که هیچی نمیتونستم بگم اروم اروم دیگه نفسم نمیتونستم بکشم
میگذشت میگذشت
تا اشک تو چشمام حلقه میزد؛ تویه سکوتم اروم اروم از گوشه چشمم غلط میخورد میامد رویه گونم
ولی الان عوض شدم : )))))
دیگه توان نگه داشتنشو ندارم میرم یه جایی که کسی نباشه میشینمو یه دل سیر گریه میکنم
اینقدر که آروم آروم بشم
....
این چند وقت تو شمال اب هوا بهم ساخته بود
پوستم سفید خوشکل شده بود
دو روزه برگشتم پوست صو تم افتاب سوز شده : ))