قسم به تنهایی تو که ما هیچی نیستیم جز یه خیال موهوم 

واقعا نمیدونم چرا بعضیا اینقدر زندگی رو سخت میگیرن 

هر لحظه که میگذره بیشتر به پوچ بودن دنیا پی میبرم 

تنها کسی که در مقابلش احساس شرم میکنم خانمم هست ، چون نمیتونم اونطور که میخواد دوسش داشته باشم  

و این خیلی سخته ، هرکسی مستحق این هست که هم عاشق باشد و هم معشوق


نظرات 2 + ارسال نظر
ارمیا پنج‌شنبه 27 بهمن 1401 ساعت 13:14

راستی! گاهی به این فکر می کنم چقدر خوبه که می نویسیم!
به نظرم ماهایی که وبلاگ داریم ، از همه ی کسایی که افکارشون رو توی مغزشون و احساساتشون رو توی قلبشون نگه می دارند، یک هیچ جلوییم!

شاید باورت نشه ولی من حتی اینجام که کسی نمیشناسدم هم دچار خود سانسوریم خخخخ
اگه وب نویسی چرا ادرس وبتو نذاشتی ،هرزچند گاهی میامدم سرت میزدم

ارمیا پنج‌شنبه 27 بهمن 1401 ساعت 13:06

مطمئنم اینقدر عاشقش بودی که حاضر شدی باهاش ازدواج کنی. کافیه به خاطرات خوبتون فکر کنی و سعی کنی خاطرات خوب جدیدی رقم بزنی. دوست داشتن مثل گله، مراقبت میخواد

والله کل اشنایی ما تا سر سفره عقد یه هفته نیم بود خخخ. ازش راضیم و دوسش دارم ولی عشق چیز دیگریست . مراقبش بودن با فداش شدن فرق میکنه
میدونی به این نتیجه رسیدم ادم نباید سخت بگیره
همه چیز به وقتش انجام میشه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.