چنو سال پیش وقتی میخواستم تویه فیس عضو بشم اصلا برام مهم نبود که تاریخ تولدمو کی میزنم
ولی الان که تقریبا همه دوستامو اد کردم اوضاع کمی فرق کرده :))
انروز ما همین طوری یه روز تولد زدیم کارمون راه بیافته که تاریخ شمسی اونروز برابر با امروز :)
از صبح برام کلی اس ام اس پیام تبریک امده
خلاصه ما رسما امسال دو تا تولد داشتیم :)
دیروز رفتم جایی کار داشتم مسئولش گفت کد ملی باباتو بیار
حالا بابا من اونوقتی که فوت کرد اصلا کارت ملی نبود چه برسه کد ملی
پرسون پرسون رفتم ثبت اسناد کد ملی بابا مو بگیرم کلی تو صف ایستادم تا نوبتم شد وقتی نوبتم شد مسئولش پا شد رفت یه ربع گذشت دیگه داشت اعصابم خورد میشد که امد شماره رو داد وقتی داشتم بر میگشتم کارگاه تو راه برادران خدمتکار نیرویه انتظامی موتورمو گرفتند خلاصه تا ظهر دستم بند بود تا موتو رو ازاد کردم 50تومنم جریمه دادم بعد ظهری که رفتم اونجا جایه فرد قبلی یه نفر دیکه بود مدارکو که بهش دادم گفت کد ملی باباتو نیاز نداریم !!!!!!!!!!!!!!!!!!
یعنی اصلا دهنم باز نشد بهش چیزی بگم
......
فایل صوتی داستان عشق لیلیو مجنون گوش کردم خیلی زیبا بود ولی اخرش خیلی غمگین تموم شد
داشت اشکم در میامد
به نظرتون من براچی به قول قدیمیا اشکم در مشکمه ؟:))
.......
اینم حسن ختام امشب ما :)
دگر شو شد کهٖ مو جانم بسوزد
گریبان تا بدامانم بسوزد
برای کفر زلفت ای پری رخ
همی ترسم که ایمانم بسوزد
باباطاهر
یه دوستی خواهر بزرگم داره پذشکه دو تا پسر داره یکیشون کانادا زندگی میکنه یکیشون اصفهان
این خانم از طریق خواهرم با من اشنا شد منم مثل خواهرم برام بود هر موقع کاری در رابطه با طلا داشت بدون هیچ چشم داشتی براش انجام میدادم ایشونم مثل یه خواهر برام بودندیادتونه یه بار تو یه پستام نوشته بودم یه چک داشتم گیر پول بودم یه نفر زنگ زد بهم کارمو راه انداخت ایشون اون یه نفر بودند بدون هیچ مدرک درخواستی بهم اعتماد کردند از میونه حرفایه خواهرم فهمیده بود دیگه زنگ زده بود به خودم حتی خواهرمم نمیدونست خلاصه رابطه ما در همین حد بود تا اینکه یه بار تو جمع خانوادگی خواهرم گفت امروز تولدشونه من گفتم از جانب من تولدشونو بهشون تبریک بگو این دوکلمه گفتن ما همانا حمله المان نازی به لهستان هم همانا
انگار حالا این خانم داره مخ مارو میزنه و..... اصلا یه کاری با این بنده خدا کردند زنگ زد گفت خداوکیلی من قصد بدی از این ارتباط نداشتم و... بعدم خدافظی کرد من فقط پشته تلفن مثل لبو سرخ شده بودم :/
دیگه هم ازشون خبری نشد
یکی به من بگه با این قوم الظالممین چکار کنم ؟
ای تو بهانه واسه موندن
ای نهایت رسیدن
ای تو خود لحظه بودن
تو طلوع صبح خورشید دمیدن
......
ای همه خوبی همه پاکی
تو کلام اخر من
ای تو پر از وسوسه عشق
تو شدی تمامیه زندگیه من
........
تو رو اون لحظه که دیدم
به بهانه هام رسیدم
از تو تصویری کشیدم
که اونو هیچ جا ندیدم
.........
تو رو از نگاهت شناختم
قصه از عشق تو ساختم
تو رو از خودت گرفتم
با یک خاطره ساختم
......
انرژی میگیرم ترانه هایه استاد معین گوش میکنم :)