مهر مادری

روزی در دوران طفولیت مادرجان گزی به من داد من هم خوشحال از مهر مادرم گز را با لذت تمام خوردم برایم شیرین تر از شیرینی که شیرن تر از عسل بود خوردن گزی بود که از دست مادرم گرفته بودم  وقتی که خوردن گز را با لذت تمام خوردم و درحسرت چگونه تمام شدن آن گز بودم که مادرم نگاه زیبایی بهم کرد و گفت از همان اول هم احمق بودی گز را از داخل اشغال ها دادم بخوری تا واکنشت را ببینم 

من که گویی به یک باره از پنتهوس بلندترین برج در بهشت به اعماق جهنم فرو رفته بودم هیچ نتوانستم بکنم آنروز فهمیدم دیگر به خدا هم نباید اعتماد کنم 

امروز بعد از حدود 15سال از آن قضیه باز مادرم بهم شیرینی داد یاد آن روز افتادم تنم باز لرزید 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.