-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 فروردین 1397 09:36
یکی از نوشیدنیایی که هممون میخوریم چاییه حالا همگی با هم نه بابا !: )))) چایی رو با طعم هایه مختلف بخورین خیلی خوشمزه میشه حالا همه با هم نه بابا !: ))))) اقا میتونین از نعنا ؛دارچین؛زنجفیل؛هل و یا گلاب به عوان طعم دهنده استفاده کنین خیلی خوشمزه میشه اینارو که بلد نبودید : )) حالا من چند روز پیش یه مهمون خارجی داشتم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 فروردین 1397 13:14
سال نوتون مبارک :)) انشالله یه سال خوب اغاز کرده باشین
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 اسفند 1396 21:22
بد ترین قسمت یه داستان صفحه اخرشه وقتی باید با هنه شخصیتها یا به عبارتی دوستایه جدیدت خدافظی کنی:/ ..... وب یه خانم دکتره گاهی پیام میزارم بعد امروز از جوابی که به کامنتم داده بود فهمیدم فکر میکنه دکتر خخخخ اینقدر خندیدم : )))
-
.....
سهشنبه 22 اسفند 1396 18:09
بعضی هدفا اینقدر بزرگه که ادم توان رسیدن بهشو نداره آتوقت باید خیلی مرد باشی تا بتونی به خودت غلبه کنه و تو اولین دور بر گردون برگردی
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 اسفند 1396 19:11
اگه یه روز توانشو داشتم مجلسو به توپ میبندم ......... ترانه این چه جهانیست از همای رو گوش کنید عالیه
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 اسفند 1396 08:29
این چه جهانیست که نوشیدن می نارواست این چه بهشتیست در آن خوردن گندم خطاست آی ای عزیز این ره انصاف نیست این جفاست
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 بهمن 1396 09:16
وای این سیگار چیه دیروز صبح یه نخ کشیدم تا شب سر درد گرفتم گفتم من دیکه غلط بکنم از اینا بکشم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 بهمن 1396 21:59
حدود چهار ماه پیش تنهایی باغ داشت دیگه دیوونم میکرد اساسمو بستم رفتم خونه حدود دو ماه وضعیت خوب بود تا اینکه یه دفعه زده شدم واسه یک ماه کلا درسو کنار گذاشتم افتادم تو یه باطلاق که معلوم نبود تهش کجاست بدیش این بود هیچ کس یعنی هیچ کس بهم یزره امید نمیداد بد تر از همه نگاهایه مادرم بود یه جوری نگاه میکرد انگار یه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 بهمن 1396 08:27
سلام من به تو یار قدیمی منم همون هوادار قدیمی .... هنوز همون خراباتیو مستم ولی بی تو سبویه می شکستم چقدر دلم براتون تنگ شده بود : ))) دیگه اینجا رو نمیبندم : )) اینقدر خودمو محدود کردم واسه درس خودن که زده شدم امروز تصمیم گرفتم حصارا رو بشکنم : ))) های الان دارم نفس میکشم : ))) ... برا دختر یه اقواممون خواستگار امده...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 مهر 1396 12:18
من اسیر سایه های شب شدم شب اسیر تور سرد آسمون پابه پایه سایه ها باید برم همه شب به شهر تاریک جنون این دوبیت از ترانه زیبایه فرهاد به نام اسیر شب تقدیم به شما .......... اینم یه شعر زیبا از حضرت حافظ میدونم همتون اینشعرو بارها خوندین ولی خوب فکر نکنم دلنشینی خودشو از دست داده باشه حتی اگه هزار بارم خونده باشینش پس اگه...
-
مهم نیست
جمعه 31 شهریور 1396 22:38
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 31 شهریور 1396 11:08
دیشب بعد مدتها خواب دیدم خیلی خوب بود اول بار خواب دیدم رفتیم تویه جنگل کوهستانی تو دامنه کوه ایستاده بودم به فاصله چند متد دور تادورم پر از درختایه بلند بود خورشید پشت ابرا بود و حالت سایه بود هوا اینقدر مرطوب بود که میشد شبنم رو رویه گونه هات حس کنی و بهتر از اینا حسه خوبی بود که داشتم دیدین بعضی وقتها همه چیز...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 شهریور 1396 00:33
سخت تر درس خوندن بعد ده سال خراب کردن اعتقادات و افکاریه که بیست سال گذشته اجر به اجر رویه هم گذاشته شده و شخصیتمو شکل داده ....... در نظر من هر شخصی از یه سنی که فراتر رفت نیاز پیدا میکنه به یه جفت و باید این جفت رو داشته چون یه نیازه مثل اب خوردن مثل غذا خوردن مگه ادم میتونه اب خوردن سرکوب کنه و نابود نشه؟ حالا...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 شهریور 1396 07:41
هر وقت کار خطایی میکنم عذاب وجدان شدیدی میگیرم چند وقته کار اشتباهی نکردم ولی نمیدونم چرا این حسه مارو ول نمیکنه فکر کنم پیش فعال شده :دی
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 شهریور 1396 23:17
چی میشه که یه اسیر زنده رو دست و پاشو خرد می کنند و بعد سرشو از پشت ببرند بعد جنازشو اتیش بزنند یعنی اگه یه روز ازم بپرسند خطر ناک تر از حماقت چیه میگم اعتقاد اعتقاد که باعث میشه احمق ها و چه بسا داناها چماغ بشند بیافتند دسته یه عده سیاست مدار بی وجدان و همدیگه رو تیکه پاره کنند . اگه یه روز بچه دار شدم هیچوقت هیچ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 شهریور 1396 14:31
میونه این همه درسایه سخت البته برایه من خوندن ادبیات واقعا لذت بخشه داستان کباب غاز یا مدیر مدرسه یا ققنونس
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 شهریور 1396 16:39
گاهی وقتها همه زندگی یه استکان چای نبات میشه که پایه تلوزیون لم دادی میخوری و خستگیه شستن یه وانت لحافت دشک از تنت بیرون میکنی البته گاهی وقتها هم همه زندگی یه نفر میشه لبخند یه نفر دیگه که به حمد الهی ما هنوز به اون درجه از عرفان نرسیدیم ...... یه چیزی خیلی وقت بود دلم میخواست بگم کاش تو مملکت ما راحت دزدیشونو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 شهریور 1396 00:52
حسه قمار بازیو دارم که حاضر نیست رو خودش شرط ببنده به نظرتون این ادم برندس ؟ از بچگی هم همین طور بودم برایه بقیه بیشتر از خودم مایه میذاشتم خیلی دنبال علت این امر تو گذشتم گشتم ولی چیزی پیدا نکردم ..... امروز از حوزه ازمون که امدم بیرون اعصابم خورد بود کلی بخونی بعد بری ازمونو بد بدی نمیریزدت بهم ؟ یه دفعه یه نفر بهم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 شهریور 1396 15:34
تو باغ تنهایی داشت دیوونم میکرد اساسامو جمع کردم امدم خونه درس بخونم پشته اتاقی که درس میخونم یکی از شلوغ ترین خیابونایه شهرمونه طوری که دو تا خط واحد ازش عبور میکنند و جلویه اتاقم خانوادن که مشالله بهشون خیابون ارومتره تا اینا از اینا که بگذریم اتاق دو تا در داره یکی به حیاط یکی هم به نشیمن مادرم همینطور در حیاط رو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 شهریور 1396 16:59
دیوونگی نکن چیزی نمونده تا با هم یکی بشیم دیوونگی نکن بعد از جدا شد دلخوش به کی بشیم دیوونگی نکن حرفامو گفتمو حرفی نمیزنی دیوونگی نکن من عاشق توام تو عاشق منی ...... اهنگ جدید استاد معین توصیه میکنم حتما گوشش کنید
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 شهریور 1396 00:42
نمیدانم ادم ها با خبر هایه خوبشان چکار میکنند .من خبر خوب که میشنوم فهرست شماره هایه گوشیم را زیر رو میکنم اسم هایه همه اقوام و اشنایان را می آورم تویه سرم به تک تک اعضایه خانواده فکر میکنم .من حتی غریبه هایه تویه خیابان را موشکافانه بررسی میکنم اما کسی را پیدا نمیکنم که مثل خودم از شنیدن ان خبر خوشحال بشود این طوری...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 شهریور 1396 21:15
بعد خدمت یه روز رفتم اشپزخونه دیدم دارند ماهی سرخ میکنند گفتم چرا اینطوری سرخ میکنید گفتند پس چطوری سرخ کنیم گفتم این طوری اقا ما نشستیم ماهیا رو سرخ کردیم الان هفت هشت ساله هر وقت ماهی داریم منو صدا میکنند خلاصه اگه کاری بلدید رو نکنید که دخلتون میاد ..... پ .ن :دوران خدمت تو اشپزخونه پادگان بودم : )
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 شهریور 1396 22:21
بنشینم کنارت ؛ ببافم مویت ؛ کشانم نازت ؛ خورم غمت ؛ آه را در سینه ات خوانم ؛ غم را در چهره ات خوانم ؛ عشق را در چشمانت بینم ؛ عمر را در پایت گذرانم دل را پیشت باز کنم ؛ خود را رسوایه عالم کنم ؛ غرور را خاک پایت کنم ؛ ماه راه را حلقه دستت کنم مرا از تو جزهیچ نیست ؛ مرا بی تو جز هیچ نیست هست نیست من تویی ؛دار ندار من...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 شهریور 1396 23:36
بچه که بودم اولین باری که قرار بود سوزن بزنم خوشحال بودم میخندیدم وقتی سوزن زدم تا خونه گریه کردم دیگه هم نرفتم سوزن بزنم حالا نقل کار بعضیا شده اصلا نمیدونند جنگ و جهاد یعنی چی ؟فقط بلدند بگند ما باید بریم بجنگیم چون ثواب داره چون پاداشش بهشته نه تا الان مزه از دست دادن عزیزی رو چشیدن نه جون کندن ادمارو دیدن نمیدونند...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 مرداد 1396 21:15
یه فامیلامون دخترشو داده بود به یه پسره که هیچی نداشت جز اخلاق و ایمان حالا بعد چند سال مچ پسره رو گرفتن خانم صیغه میکرده بهش گفتن این چه کاریه ؟ گفته من حق دارم چهار تا زن بگیرم :/ خلاصه حتما با طرفتون این شرطو قید کنید که نیمه راه دلش هوس گرفتن حقاشو نکنه ...... اب لیموهایه اسیدی ربع گوجه هایه رنگی نون هایه جوش...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 مرداد 1396 09:39
قبلا فکر میکردم کار کردن سخت تر از درس خوندنه ولی الان نظرم عوض شده وقتی ادم شروع به انجام یه کار میکنه نهایتا شش ماه بعدش تو اون استاد میشه ولی درس خوندن هیچ وقت پایان نداره همینطور باید درس بخونی و تلاش کنی ..... تا الان نشده کاریو بخوام بکنم و تا تهش نرم ولی این یکی دیگه داره خیلی زور میگه : )) نمیدونم مشکل چیه فکر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 مرداد 1396 13:27
رویه منبر داد میزنه افتخار میخواد مثل حسین کشته شدن افتخار میخواد ستو ببرند این جاش ته بهشته پیشه امام حسین پ ن :داداشه من افتخار نمیخواد بلند شو برو سویه مطمئن باش وقتی اسیر بشی با تو هم همین کارو میکنند پ.ن :تا الان نشده ببینم یا بشنوم یکی از حتی دور ترین فامیل هایه اقا ها و اقا زاده ها برسه جنگ چه برسه خودشون برند...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 مرداد 1396 00:17
چند سال پیش یه فیلمی دیدم به نام رستگاری در شائوشنگ درباره مردی بود که بیگناه سی سال تو زندان افتاده بود یه روزی به این نتیجه رسید که باید دیگه از این مرحله عبور کنه مرحله اخر فرارش باید 500 متر از تو یه لوله فاضل اب به قطر حدود 40سانتی متر عبور کنه . امروز به خوبی حسش کردم امیدوارم ته داستان منم مثل اون بشه
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 مرداد 1396 17:46
قبلا برام مهم نبود که کسی که دارم باهاص ازدواج میکنم چطور خانواده ای داره و صرفا خود اون شخص برام مهم بود اخلاقش رفتارش و.... ولی تو چند سال اخیر واقعا میبینم تاثیر داره مثلا یه دوستام ترسوه پسرشم همین طوره یه دوستام یکم خنگه پسرشم همین طوره و... البته بگم من خودم از همه اینا بدترم : )))) .... یه سریال بود اونروزا...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 مرداد 1396 12:09
سلام رامبدجوان هستم. تبریک می گم، شما انتخاب شدید. ارسال1 برای شنیدن پیام صوتی من وعضویت شمادر سرویس آموزشگاه هنر مخلصم 120تومن اینو کجا دلم بزارم ؟