چند وقتی میشه اپ نکردم

کلا تو این زمینه خیلی تنبل شدم :)

فقط روزی ده بار میام وبمو چک میکنم که مبادا کسی پیام گذاشته باشه من ندیده باشمش :دی

اخه یکی  نیست بگه خیلی مطلب میذاری که هی تند تند میای ببینی کسی نظر داده یا نه :دی

بگذریم بریم سراغ اتفاقات این چند وقت

1.چند روز پیش یه خانمی از اشناها امد در کارگاه برا تحقیق امر خیر از یه همکارا:دی

من چیزی از پسره ندیده بود ولی حرفهایه زیادی از دیگران دربارش شنیده بودم

خلاصه از اول گفتم من نمیشناسمش  برو از یکی دیگه بپرس دیگه کلی اصرار کرد اخر بار گفتم من نمیشناسم

ولی با چیزایی که در بارش شنیدم اگه من دختر داشتم بهش نمیدادم

همین دو کلمه رو ما گفتیم و  عذاب ما شروع شد

هر وقت این پسره رو میبینم با هم سلام علیک میکنیم حالم گرفته میشه

یه حسی مثل خیانت بهم دست میده :|

دیگه با خودم عهد کردم واسه هرکی امدند تحقیق فقط بگم من نه میشناسم نه میدونم کیه

2.یعنی حالم بهم میخوره از ادمهایه تنبلی که عدم موفقیتو  میندازن گردن دولت ملت :|

اقا خودتو درست کن

راهتو صاف برو

  تموم عمر دنبال خوش گذرونی کصافت کارین بعد یه جور حرف میزنند انگار مثلا اگه تو امریکا بودند الان  انیشتین بودند

3.چند وقته شهرداری شهرمون لطف میکنند مقدار هزینه  هایی که برایهروژه هاشون میکنند رو با نصب تابلوهایه بزرگ به اطلاع

مردم میرسونند

مثلا حدود هزار متر از یه خیابونو جدول بندی کردند که ما با هر ماشین حسابی که حساب کردیم 50 میلیون بیشتر هزینش نمیشه

تابلو زدند 350 میلیون تومن تازه من حاضرم شرط ببندم چند وقت دیگه میاند واسه کشیدن نمبدونم فاضال گاز اب و...میاند

همه اینا رو خراب میکنند

من فقط موندم دیگه علت این تابلو زدنشون چیه

میخواند منت بزارند  که مثلا ما اینکارو کردیم؟

میخواند  بگند پولارو این طوری خرج میکنیم ؟

واقعا نمیدونم

4.قبلا که کتاب خونه میرفتم یه دوستی داشتم چند سالی سنش از من بالاتر بود یه فوق لیسانس داشت

و اون زمان هم برا فوق لیسانس تو یه رشته دیگه هم  داشت میخوند

البته شغلش قالب بندی بود :دی( سقف خونه رو میبندند )

یعنی اخر مملکتیم :دی

این بنده خدا خیلی پسر خوبی بود خیلی

ولی هرجا میرفت خواستگاری جور نمیشد به قول خودش 50 درصد قضیه حل بود ولی 50 درصد قضیه که طرف مقابل بودند همیشه مخالف بودند :دی 

تا اینکه دیشب فهمیدم  بلاخره در سنه 30 چند سالگی ازدواج کردند و خانمشون هم خیلی با کمالات هستن :)

اینطور که من شنیدم گویا وکیل هستن :دی

واقعااز ته  دل  خوشحال شدم

این قضیه رو امروز صبح برا مادرم تعریف کردم

گفت مامان گفتی پسره تو چند سالگی ازدواج کرد گفتم دقیق نمیدونم فکر کنم تو سی خورده ای گفت پس تو هم  هنوز خیلی وقت داری:دی

من دیگه سرمو انداختم پایین محلو ترک کردم :دی

من باشم  دیگه همه چیزو همه جا نگم :دی

5.هر وقت خواستم بده کسیو بگم به این فکر کردم

که خودم اون چیز بدی که میخوام از اون طرف بگم  رو دارم یا نه

فورا به این نتیجه میرسیدم که  سکوت کنم شرافت مندانه تره :دی

البته این با مورد اول فرق داره