چند تا دوستام تو یه گوره مختلط عضون

میرن اینور اونور گردش و کارایه +18

تو گروهشون یه دختر هست که شوهر داره اینبار که رفته بودن بیرون شوهرش نیومده بوده دنبالشون

میگفت یه کارایی میکرده :|

یکی از رفیقام که تعارف با کسی نداره رفته بود بهش گفته بود اگه شوهرت با یه گروه مختلط میخواست بره بیرون و تو نمیتونستی بری  میذاشتی بره؟ اگه میرفت باهاش دعوات نمیشد ؟

میگفت با کمال پروئی به من گفت غلط میکرده بدونه من همچین جایی بره :|

هیچی ندارم بگم :|

امروز ظهر تو مسجد معلم قران دوران دبیرستانمو دیدم

در حد چند دقیقه  پیشش بودم

اینقدر  حالم بهتر شد که خدا میدونه

بعضی ادما رو نمیشه دوست نداشت


چند وقت پیش تو یه جمعی نشسته بودیم یه نفر پشته سره یه دوستام یه حرفی زد

من به دلایلی نتونستم همونجا جلوشو بگیرم

وقتی دوستمو دیدم نگفتم کی ولی بهش گفتم که پشته سرش چنین حرفی هست اگه کاری میخوای بکنی بکن

امده طلبکار من شده من تورو اونارو به امام حسین و داداشش میسپارم :|

به نظرتون کارم اشتباه بود؟ نباید بهش میگفتم پشته سرت چنین حرفی هست؟

امید وارم اولین روزتون مورد قبول حق تعالی قرار گرفته باشه :)

واما بعد


امروز صبح باغ ابیار بود سحریو که خوردم رفتم باغ  اب گذاشتم به کرتو انار گرفتم بخوابم که چندیدن راس پشه حمله کردند :دی

واقعیتش پشه نبودند خون اشام بودند نیش که میزدند جاش نیم یاعت میسوخت میخوارید :دی

خلاصه روز اول ماه رمضونیه یه کار خیرم کردیم شکم چند تا پشه رو سیر کردیم :ذی


6 تا هشت امدم خونه خوابیدم

تا بیدار شدم دست صورتمو که شستم تو اینه خودمو که دیدم چشمتون روز بد نبینه انگار دارم جک گنجیشکه رو میبینم :دی

پلک یه چشمام باد کرده بود خخخخخ اصلا باز نمیشد یه صحنه فجیعی بودا فقط باید میدید میخندیدی:دی


خوشبختانه روزه بودیم و دیگه مادر یک ساعت نیم به صبحانه خوردن ما گیر نداد سوار اوتول شدیم به قصد کارگاه راه افتادیم که ناگاه در یکی از خیابانهایه یک طرفه چندین مامور مسلح به برگ جریمه یه دستگاه اتوموبیل حمل اتول دیدیم :دی

فورا فرمان اوتول را برگرداندیم و تمام خیابان را یک طرفه  با سرعت نور پیمودیم :ید

واقع خدا رو خوش می اید روز اول ماه رمضان بدنه نحیف یک روضه دار را اینقدر بلرزانند

واقعا کاره خوبیست ؟:دی





بدم میاد یکی با کنایه باهام حرف بزنه :|


......

دیروز با یکی از دوستام رفتیم لباس خریدیم

امدیم کارگاه یکی از همکارا امد تو کارگاه تیشرت جدید دوستمو دید گفت خانمم خیلی دوست داره من از اینا بپوشم ولی من بدم میاد  جامعه با چنین لباسی باشم

گفتم خب تو خونه واسه خانمت بپوش  بیرون نپوش میخواستم بهش بگم همین طور که تو دوستداری خانمت رو با فلان لباس تو خونه ببینی خانمت هم این حقو داره که تورو با اون لباسی که دوست داره ببینیه اما خب ترسیدم یه دفعه رگه غیرتش برام باد کنه :دی بیخیاله گفتنش شدم ولی هرجوری بود تیشرته رو دادم بهش گفتم با این امشب برو خونه :)

............

طمع بعضی ادما فقط فقط با خاک قبرستون تموم میشه

حالم بهم میخوره از ادمایی که واسه رسیدن به اهدافشون همه کسو همه چیزو قربانی میکنند

حالا کاش هدف هاشون با ارزش بود اخه مال دنیا شد هدف :|

بد بختانه  اطرافمم پره همچین ادماییه :|

خدایا اگه قراره مال دنیا این طوری کورم کنه هیچ وقت  نصیبم نکن

...........

اون خواسته بود که تو چند تا پست پایین تر از خدا خواسته بودم 

و گله کرده بودم که چرا خدا براوردش نمیکنه

برام براوردش کرد

فقط نه جوری که من فکرشو میکردم

جوری که خودش صلاح میدونست 

باید صبر داشت و توکل کرد 

از اولم باید میرفتم دره خونه خودش

خدایا شکرت

............

یه تک بیتی تو پسته پایینم نوشته بودمو گویا جناب سعدی قبل ما به ذهنشون رسیده بود شعر کاملشو گفته بودند :دی

دیگه قبل اینکه اشعارمو پخش کنم حتما باید تو گوگل یه سرچی بزنم :دی

به لطف زیتون خانم  و گوگل شعرو خوندم خیلی زیبا بود

]حالا شما هم بخونید و لذت ببرید:)

وه! که جدا نمی‌شود نقش تو از خیال من
تا چه شود، به‌عاقبت، در طلب تو، حالِ من
ناله‌ی زیر و زار من، زارتر است هر زمان
بس که به هجر می‌دهد عشق تو، گوشمال من
نور ستارگان ستد روی چو آفتاب تو
دست‌نمای خلق شد قامت چون هلال من
پرتو نور روی تو هر نفسی به هر کسی
می‌رسد و نمی‌رسد نوبت اتّصال من
خاطر تو به خون من رغبت اگر چنین کند
هم به مرادِ دل رسد خاطرِ بدسُگال من
دیده زبان حال من بر تو گشاد... رحم کن
چون که اثر نمی‌کند در تو زبان قال من
برگذری و ننگری... بازنگر که بگذرد
فقر من و غنای تو... جور تو وِ احتمال من
چرخ شنید ناله‌ام؛ گفت: «منال، سعدیا!
کآه تو تیره می‌کند آینه‌ی جمال من»

...........

ماه رمضان هم شروع شد :)

خدایا تو فیق  بندگی بهمون بده

التماس دعا :)