دیدن دو چیز به من انگیزه میده اول ادم همه موفق دوم ادم هایه شکست خورده 

......

خدایا ممنون که قلب منو از کینه حسادت غرور حسرت و....پاک کردی  

خدایا من جز خودت چی میتونم ازت بخوام

.......

اگه قرار داد نداشتم از فردا صبح کارو تعطیل میکردم میچسبیدم بدرسم

فردا میخوام برم مشاوره تحصیلی :)

داستان یه ارتشی خوندم  سرهنگ گارد مخصوص شاه که موفق  میشه در مسابقات تکاوری برترین ارتشهایه جهان همراه با تیمش مقام اول در اسکاتلند کسب کنه 

جناب سرهنگ ابشناسان ملقب به ببر من خیلی وقت پیش اسمشو شنیده بودم تابستون یه سال رفتم پیش یه عمویه  یه دوستام سنگ کاری که قد بلند بدن ورزیده ای داشت خیلی خیلی رو ظرافت کار حساس بود دخلم میاورد :)

در وصفش فقط میتونم بگم مرد بود 

دوران شروع خدمتش با شروع جنگ یکی شده بود داوطلب اعزام به جنگ شده بود 3ماه دوره فشرده چریکی دیده بود اعزام شده بود واقعا خاطرات زیبایی تعریف میکرد کلا اون دوران برام کار نبود کلاس درس بود بگذریم از هم دوره ها شهید چمران بود تو عملیات پس گرفتن تپه هایه الله اکبر شرکت کرده بود تعریف کرده بود تو اون عملیات فقط یه شهید داده بودند عملیاتی که ارتش انجامش  داد بود و کوهایی  رو گرفته بودند که از روش با دوشکا دشتی که برش مشرف بود و به عرض 5 کیلوتر مین گزاری شده بود رو پس گرفته بودند اگه بتونید تصور کنید چه موقعیتی بوده میفهمید انجام اینکار چقدر سخت بود و ارتش اینکارو کرده بود تنها با یک شهید  

اوستام اینقدر حرص میخورد میگفت بچها مردمو بدون اموزش بدون تمرین بدون اینکه ذره ای اگاهیاز جنگ  داشته باشند میاوردند میدادند دمه تیر بگذریم 

یکی از ادمایی که تو عملیات شرکت کرده بود همین جناب سرهنگ بود دفعه اول اسمشو از اوستام شنیدم تا اینکه چند وقت پیش اسمشو از یه دوستان ارتشیم باز شنیدم  وسوسه شدم که دربارش تحقیق کنم یه چیزایی درباره لیاقتاش و افتخاراش خوندم که اصلا هنگ کردم 

جالبه هیچکی این مردان بزرگ نمیشناسه اما اونا که اینقدر راحت جوونا مردم میدادند دمه تیر چقدر براشون مراسم میگیرند چقدر اسم یادشونو  زنده نگه داشتند دوستی از همرزما  یکی از همین اقایون تعریف میکرد قسم میخورد با کلاش پشت سر بچه ها واستاده بود میگفت کسی برگرده خودم میزنمش  من هیچی در این باره ندارم بگم 

خودش که مرد بود در حقش جفا شد هیچی ادماشم مثل خودش  مرد  بودند در حقشون جفا شد


خاطرات تلخ گذشته هیچ وقت ادمو رها نمیکنه :/

افسوس افسوس

......

دوستم برام کلی  کتاب صوتی اورد 

کتابهایه فوقالعاده زیبا من جمله ترجمه قران و نهج البلاغه تا اخر سال  پرم :)

........

تصمیمو گرفتم کارمو رها میکنم  یا به هدفام میرسم یا در راه رسیدن بهشون به فنا میرم 

در نظر من جفتش زیباست

.....

امروز سالروز 22بهمنه روزیکه  پدران ما برایه تا چند نسل بعدشون تصمیم گرفتند 

امشب دوستم از تهران میاد عجیب خوشحالم :)

قراره برام کلی داستان صوتی بیاره 

کلی برنامه ریزی واسه این چند روز کردم با هم بریم بگردیم :)

...

برناممو عوض کردم  

شبا زودتر میخوابم صبحا بعد اذان میشینم پا درس خیلی بهتر یاد میگیرم 

ظهرا هم سه تار تمرین میکنم شبها هم به خودم میرسم 

 خلاصه حسابی با این برنامه جدید حال میکنم :)

تو اون هفته یه دوستام یه طور یک روزه بهم معرفی کرد برا جمعه رفتیم هفت تا اتوبوس بردندمون کوهپیمایی  اقایی با چهره سیاه و ریشدار از جلو میرفت ماهم پشت سرش  بعد شرو کردند ازمون فیلم برداری اخر بارم بهمون گفتند این پیمایش به مناسبت دهه فجر بوده 

یعنی میخوان خودشونو گول بزنند یا مردمو نمیدونم 

اگه میدونستم قضیه اینه عمرا اگه میرفتم

.....

حیف طبیعتمون که اینقدر راحت داریا با دستایه خودمون خرابش میکنیم 

کویر ی که انسان از دیدنش سیر نمیشه شده بود اشغال دونی :/

به امید روزی که شعور استفاده از داشته هامونو داشته باشم

....

خدا یا ممنون که هر روز بیشتر خودتو بهم نشون میدی 

شکرت که قدم به قدم منو در راه رسیدن به اهدام یاری میدی 

من کمکهاتو حروم نمیکنم