اول بگم خیلی دوستون دارم و اینکه دلم براتون تنگ شده بود

این دو روز تعطیلی دوستم  دعوتم کرد تهران  نمیخواستم برم کلی درس برا این دوروز اماده کرده بودم  دلیل نرفتنمم براش گفتم معمولا وقتی  بهش میگفتم بدلیل درسم نمیتونم کاری انجام  بدم قبول میکرد ولی  دفعه اصرار کرد که برم منم دیگه نه نتونستم بگم :)

ساعت 22 تصمیمم قطعی شد برا 23،15 راه افتادم :))

یعنی وقت نکردم خدافظی کنم   چه برسه وسایل لازمو بردارم : ))

صبحم 5 رسیدم تهران تا 6 صبر کردم مترو باز شد هر یه دقیقش انادزه ده دقیقه بود کلا از انتظار خوشم نمیاد با مترو درست تا پشت در خوابگاهشون رفتم  و این عالی بود :) 

این دو روز کلی تو تهران گشت گزار کردیم  نمیدونم چرا از جو شهر خوشم نیومد  بگذریم یه چیز که جالب که نماهایه ساختمونا بلا استثنا  سیاه بود دلیلشم هوایه الوده شهر بود خدا به داد ریه هایه کسایی که تو این شهر زندگی میکنند برسه 

شبم رفتیم خوابگاه دانشگاه تهران پیشه دوستایه دوستم خیلی با معرفت بودند چیزی برامون کم نذاشتند یه چیزی که ذهنمو درگیر کرد این بود شب دوسته دوستم مارو  برد تو یه خوابگاه جدا که کلیدشو داشتند ماله دانشجوهایه خارجی بود 

اتاق خوابش جدا بود یه حال نسبتا بزرگ داشت یه گاز  و حمام دستشویی مجزا خلاصه یه سوییت  کامل  بود به دوستم گفتم خاک بسرت این خوابکاه یا اونجا که شمایید  صبح که رفتیم برا صبحونه اتاق دوستش هیچ فرقی با خوابگاه دوستم نداشت تعجب داره واسه دانشجوهایه کشورهایه دیگه اینقدر مایه میذاشتند ولی بچهایه خودمون باید به طور مشترک 6نفری تو یه اتاق 4 نفری باشنداز همین الانش میشه فهمید تا بعد فارق التحصیلی چقدر تو ایران بهشون بها میدند  دلیل رفتن خیلیاشونم میشه فهمید

برا همشون اروزیه موفقیت میکنم که جز موفقیت و رسیدن به مدارج بالایه علمی حقشون نیست

اتوبوس برگشتم داره راه میافته 

من  دیگه برم 

امید وارم  روزهایه خوبی پیش رو داشته باشید

فعلا