فال حافظ

فال حضرت حافظ که گرفتم ما که سواد درست حسابی نداریم ببینیم چی میگه گذاشتیم شما بخونید کف بر بشید از این همایه سعادتی که حضرت حافظ بر شانه هایه ما گذاشته 

گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب
گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب
 
گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار
خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب
 
خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم
گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب
 
ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست
خوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب
 
می‌نماید عکس می در رنگ روی مه وشت
همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرین غریب
 
بس غریب افتاده است آن مور خط گرد رخت
گر چه نبود در نگارستان خط مشکین غریب
 
گفتم ای شام غریبان طره شبرنگ تو
در سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب
 
گفت حافظ آشنایان در مقام حیرتند
دور نبود گر نشیند خسته و مسکین غریب


 

شب یلدا

همه شب یلدا پیش خانواده هاشونند مانم تو این سگدونی خسته از همه چیز دراز کشیدیم زیر کرسی، تکیه دادیم به پشتی،  انداختیم رومون یه پتوچی خخخخخ (میخواستم جانب ادبی نوشته حفظ بشه)حد اقلش اینه اگه محفلمون گرم نیست جامون گرم نرمه البته ما به همینم راضیم حالا اگه یار خوش صدا خوش صورت خوش سیرتیم کنارمون بود راضیتر بودیم البت معلومم نبود اونم راضیمون کنه کلا ذات بشر وقتی به داشتن یه چیز عادت کرد دیگه راضیش نمیکنه ولی اجالتا  همون هوری که سفارش دادیم مارو از دنیا و آخرت بی نیاز میکنه گاهی به خودم میگم تف تو این زندگی تو هیچی نگی بهتره اخه کی به حرف تو گوش میده اصلا کی حرف دل تو براش مهمه همه زور میزنند تورو مثل خودشون کنند چون فکر میکنند خوشبختن و تو بد بختی آری وقتی همه درها به رویت بسته شود وقتی طی چند سال فقط شکست بخوری نتیجش میشود بد بختی و هر از راه رسیده سرخوشی شروع میکند برایت دل سوزاندن چه خوشت بیاید چه نیاید چه با حرف ها و رفتارشان غرور بر باد رفته ات را له کنند چه نکنند تو باخته ای و محکومی به این رفتار ها محکومی به زندگی  با ادم هایی که بلد نیستن با بازنده ها چطور رفتار کنند محکومی به باختن حتی اگر هم که شده این بار به خودت .  گویا هیچ زندگی پس از مرگی منتظرت نخواهد ماند حتی قبل از مرگ هم نخواهد ماند  این تویی که باید بسازیش مهم نیست چقدر سخت باشد مهم این است که باید بسازیش و همه این ها چرت پرت هایی بود که زیر کرسی به ذهن یک بیمار که منتظر بود براش شب چلگی هوری بیارند خطور کرد.

باید عاشق باشی تا دنیا برات زیبا باشد حتی ریدن معشوق هم برایت زیبا میشود مهم نیست که وصالی در کار باشد یا نه مهم این است که عاشق باشی حتی مهم نیست مثلا یک هوری خوش سیما باشد تا عاشقش شوی؛ گاهی تنهایی هم تورا عاشق میکند 

عاشق هر کسی که به تو کوچترین توجه را میکند انگاه دیگر ریدنشان برایت تخم طلا گذاشتن میشود چنان قرغشان شایدم غرقشان میشوی که خودشان باورشان نمیشود و هعی با خود میگویند منو این همه توجه محال است محال و انوقت میشود که دیگر به این راحتی ها نمیرینند؛ آخر که دیده مرغان به این راحتی ها تخم طلا بگذارند آری این است نتیجه تنهایی تویه این سگدونی زیر کرسی باز حالمان خوب است که منزلمان گرم است خدا پدر مادر ادیسون را بیامرزد وگرنه چه میکردیم بدون کرسی برقی امشب .

دیگر حال نوشتن ندارم   خودتان را خسته خواندن نکنید که وقت بسیار است

راستی اگر هوری ما را دید بگوییدش بی پدر اینقدر به نبودنت عادت نکرد که بودنت هم دیگر راضیش نمیکند

هر وقت خسته 

نا امید 

بی کس 

تنها 

یه جا نشستم

و به گذشته و آینده بی ارزشم فکر میکنم 

تنها چیزی که حالمو خوب میکنه 

اینه که به کسی بدی نکردم 

هیچ کس نیست بگه علی به من بد کرد 

یه آرامش خاصی بهم میده انگار همین موضوع  اندازه تمام چیزایی که  حاملو  بد میکنه زور داره 

حتی بیشتر

دیشب خواب دیدم رفتم یه کتاب فروشی دست دوم

چندتا رمان بزرگ برداشتم شد 10هزار تومن با خوشحال چندتا دیگه برداشتم پولشو دادم امدم بیرون خخخخ

افسوس که همش خواب بود 

کتاب پی دی اف زیاد میخونم ولی کاغذی یه جور دیگس :))


یه طرز فکری  رواج پیدا کرده که از نماز خونه بیشتر بترس 

من بهش اعتقادی ندارم به عقده من همه جور ادمی تو هر صنفی هست 

یه مشکلی برام پیش امد (که شاید دربارش در اینده نوشتم)  که باعث شد برم پیشه یکی

وقتی بهش زنگ میزدم یه جوری حرف میزد انگار ده سال حوزه درس خونده 

وقتی رفتم پیشش عکس چندتا شهیدا خانوادشون تو دفترش بود 

یه جوری حرف میزد ادم میگفت این اگه خوده  امام زمان نباشه حتما یکی از همراهان خاصشه

گذشت تا دو شب بعدش واسه همون مشکلم رفتم تو یه جمع  70 نفره

 بی خبر نشسته بودم که فهمیدم همون اقا نزدیک 500میلیارد از اینا پول خورده بود 

همین طور که دهنم رو زمین کشیده میشد داشتم میرفتم خونه   از ته حلقم  یه صدایی در می امد که :از نماز خونا بیشتر بترسید