این شاگرد جدید کنارم نشسته بود یه تفر یه کار برام اورد شاگرد گفت مامانم  خواهر این برام خواستگاری  کرده من قبول نکردم  وضع باباشو خوب نیست گفتم خوب کاری کردی گفت چطور گفتم  اخه فلانی که از تو هزار پله سر تره باهاش ازدواج کرده دهنش باز مونده بود چند دقیقه بعد گفت دختر اولی  رو گرفته یا دومی گفتم اولی گفت ما برا دختر دومی رفتیم گفتم  اتفاقا اونم خوشبخت کردی اخه اونم شوهرش از تو خیلی سر تره 

چیزی که میشد تو اون لحظه تو صورت این فرد دید اسمش حیرت امیخته با تاسف بود 

خودمونی بگم دخلش امد :))))

.....

سالها دیوار کشیدم دور خودم به بلندایه گناه معصیت که اگه ازش بالا میرفتم میفتادم تو اتش جهنم  و عذاب الهی 

الان که فکرشو میکنم همش توهمات ناشی از برداشت هایه غلطیه که سال ها تو ذهن خودم پروروندم 

خیلی فکر کردم که تخم این طرز فکرو کی تو ذهنم کاشت ولی  یادم نمیاد و این تاسف اوره چون اصلا دوست ندارم فرزندم چنین اعقاید بدرد نخوری داشته باشه .


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.