نمیدانم ادم ها با خبر هایه خوبشان چکار میکنند .من خبر خوب که میشنوم فهرست شماره هایه گوشیم را زیر رو میکنم اسم هایه همه اقوام و اشنایان را می آورم تویه سرم  به تک تک اعضایه خانواده فکر میکنم .من حتی غریبه هایه تویه خیابان را موشکافانه بررسی میکنم اما کسی را پیدا نمیکنم که مثل خودم از شنیدن ان خبر خوشحال بشود 

این طوری میشود که خبر خوب میماند تویه دلم 

انقدری میماند که بغض میشود آنوقت بالا می آید 

میرسد به گلو ؛گلویم را بدرد می اندازد و بعد باز هم می آید بالاتر و از چشم هایم میریزد بیرون 

نمیدانم ادم ها با خبر هایه خوبشان چکار میکنند ولی من آنقدر انها را نگه میدارم که آخرش اشک میشوند

...........

اصلا متنو حال کردید ؟ 

اصلا به قیافه من میخوره از این متنا بنویسم ؟ خدا وکیلی میخوره ؟ 

نه که نمیخوره : ))

متن بالا رو از یه وب کپی کردم البته اجازشو گرفتم : )

 بدلم نشست اخه خبر هایه خوبه منم اینطوری میشند 

ادرسشو براتون میزارم برید ولی نباشه که مارو یادتون بره ها : ))

http://nikolaa.blogfa.com

.....

 اینم ادرس وبه یه خانم دکتر تقریبا هر روز اپ میکنند و مطالبشونم جالبه http://lifearoundme.blog.ir

بعد خدمت یه روز رفتم اشپزخونه دیدم دارند ماهی سرخ میکنند 

گفتم چرا اینطوری سرخ میکنید 

گفتند پس چطوری سرخ کنیم 

گفتم این طوری

اقا ما نشستیم ماهیا رو سرخ کردیم 

الان هفت هشت ساله هر وقت ماهی داریم منو صدا میکنند 

خلاصه اگه کاری بلدید رو نکنید که دخلتون میاد 

.....

پ .ن :دوران خدمت تو اشپزخونه پادگان بودم : )

بنشینم کنارت ؛ ببافم مویت ؛ کشانم نازت  ؛ خورم غمت ؛ آه را در سینه ات خوانم ؛ غم را در چهره ات خوانم ؛ 

عشق را در چشمانت بینم ؛ عمر را در پایت گذرانم 

دل را پیشت باز کنم ؛ خود را رسوایه عالم کنم ؛ 

غرور را خاک پایت کنم ؛  ماه راه را حلقه دستت  کنم 

مرا  از تو جزهیچ نیست ؛  مرا بی تو جز هیچ نیست

هست نیست من تویی ؛دار ندار من تویی

خوب بد من تویی؛زشت زیبایم تویی

سالها با یادت زندگی کنم ؛  مرا همین بس که توانم یادت کنم 


....

سواد شعر گفتن را ندارم  

بزارید پایه دل نوشته : )

بچه که بودم اولین باری که قرار بود سوزن بزنم خوشحال بودم میخندیدم 

وقتی سوزن زدم تا خونه گریه کردم 

دیگه هم نرفتم سوزن بزنم 

حالا نقل کار بعضیا شده اصلا نمیدونند جنگ و جهاد یعنی چی ؟فقط بلدند بگند ما باید بریم بجنگیم چون ثواب داره چون پاداشش بهشته  

نه تا الان مزه از دست دادن عزیزی رو چشیدن نه جون کندن ادمارو دیدن

نمیدونند  یه بچه چقدر برا پدر مادرش عزیزه ؟ 

بیست سال بیست سال عمرشونو میزارند تا یه بچه رو بزرگ کنند با هر روز بزرگ شدنش 

خواطره دارند میدونید وقتی ازدستش میدند چه حالی میشند 

یه گل یه سال نگه میداریم وقتی خشک میشه چه حالی میشیم حالا ببیند غم فرزند با ادم چکار میکنه

میدونید  خانم یه شهید باید چند سال زندگی که میتوست با همسرش به خوبی زندگی کنه الان باید تو حسرت با یه داغ بزرگ زندگی کنه یعنی چی ؟

در بهترین حالت که از لحاظ مادیات تامین باشی وقتی میبینی

یکی داره با باباش حرف میزنه یه غمی تو دلت پر میشه که بی اختیار اشکات در میاد 

این حالیه که یه بچه شهید چند سال دیگه همش تو قلبش میاد

من نه از مرگ میترسم نه از جنگ 

من از حماقت میترسم 

حماقت که مرگ زندگی ادما رو بی ارزش میکنه