یه دایی دارم خیلی خوبه و دوسش دارم 

بر خلاف مادرم همه کاراش رو حساب کتابه

دو تا ماشین داره یه شاسی بلند و یه پیکان 

شب عروسی داداشم 

شاسی بلند داده بود پسرش که دخترا و زن داییمو بیاره خودش با پیکان از اون ته اروم می امد 

میدونید همین طوری داره شخصیت پسرشو  شکل میده که بعد خودش خانوادشو اداره کنه 

بعد مرگ بابام  مامانمم کاری ازش بر نمی امد  هم پیر بود هم از این خانمایه زرنگ نبود برایه همین اداره خانواده و همه سرمایه بابامو  سپرد به داداش بزرگم که 27سالش بود اونم اصلا سیاست اداره خودشم نداشت چه برسه به  خانواده همه رو به دو سه سال از دست داد کلا همه مارو هم نابود کرد خودشم نابود کرد

وقتی شب عروسی داداشیم این کار داییمو دیدم لذتشو بردم  

بلا یا مصیبت همش دریوریه 

در به دری و خاکبسری ادما همش به خواطر اعمالشونه  

بدیش اینه که ما خیلی وقتا چوب ادمایه اطرافمونو میخوریم و این خیلی بده 

خیلی درد داره به هر حال گوره باباشون : )))

راستی یادم رفت بگم دو تا بچه ها داییم پذشکی میخونند یکی شونم دکتر بیهوشی اتاق عمله 

مطمئنا خیلی باید یه ادم کارش درست باشه که بچه هاش اینقدر موفق باشند 



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.